من به فریاد

برهوتی شده دنیا که تا چِش کار می‌کنه مرده س و گور

من به فریاد

برهوتی شده دنیا که تا چِش کار می‌کنه مرده س و گور

بله، می‌فرمایند که:

تو زمزمه‌ی چنگ و عودِ منی

نغمه‌ی خفته در

ت

ا

ر

و

پ

و

دِ

منی.

دستانِ محبوبِ خود را خوب بنگرید. حتم دارم که روزی، آشیانه ای برایِ کبوتران بوده اند.

از دوست سخن باید گفت.

گفت:

ارزش، به معنای انباشتِ هزینه است.

و فهمیدم  چه قدر بزرگ شده و چه قدر می فهمد و چه قدر میشود کنارش فهمید و چه قدر دوست داشتنی است هنوز و چه قدر میتواند شبم را بسازد با همین یک جمله و چه قدر دلتنگم از روزها و شب های بی هوا و طولانی پرسه زدن و حرف زدن هایمان. که بیشتر به یک تجدیدِ خاطره می ماند حالا.

شبِ شراب نیرزَد به بامدادِ خمار

حتی نمیشد بهش نزدیک شد. نمیشد بهش دست زد. هرآن احتمالش بود فرو بریزه. یا یه طوری از بین بره که دیگه نشه جبرانش کرد. از یه کشورِ دیگه اومده بود. نزدیک به سی، سی و پنج سال سن داشت. به یه زبانِ دیگه حرف میزد. اومده بود ایران ادبیاتِ فارسی بخونه. بر خلاف اون چیزی که خودش فکر میکرد، خیلی خوب داشت فارسی رو صحبت میکرد. می گفت به نظر من فارسی زبانِ اولِ ترجمه ی دنیاست. یعنی برای اینکه یه متنی رو به یه زبانِ دیگه بخوای ترجمه کنی اگه بخوای به اون اوجِ لذت برسی از این کار، باید اون متن رو به فارسی ترجمه کنی. یه سری جزوه تو کیفش بود که ترجمه ها ی خودش بود از یه زبانِ ناشناخته یا کمتر شناخته، به فارسی. بهش گفتم ببینم ترجمه هاتُ. دست کرد تو کیفشُ خیلی محتاطانه جزوه های ترجمه شده اش رو درآورد داد بهم. شروع کردم به خوندن. رو کردم سمتش که بابا، اینا خیلی خوبن. تو فارسی رو از منم بهتر بلدی. خندید. ولی یه طوری خندید که نزدیک بود گریه اش بگیره. رفتم سمتِش. خیره شدیم تو چشمایِ هم. دستِ همو گرفتیم. یه حلقه مویِ مشکی (که نمیدونم چرا اون لحظه منو یادِ اون پیازچه های حلقه حلقه ای انداخت که دیروز با ناهار خورده بودم.) اومد تویِ دستم. پیچید دورِ انگشتام. نگاه کردم تو چشمش. همون طور که خیره شده بودم بهش بی اختیار بهش گفتم «زنِ اثیری هستی» چشماش پرِ اشک شد. لب هاش حدِ فاصلی بود بینِ لبخند و بغض.مدتی طولانی به هم نگاه کردیم . در تمامِ مدت موهایِ حلقه حلقه شده اش بینِ انگشتام در حرکت بود و گه گاهی هم انگشتام رویِ پوستِ سبزه ی صافِ صورتش سُر می خورد و  از بالا می اومد تا پایین، تا نرسیده به گردن و بعد همونجا لحظه ای متوقف می شد و بعد دوباره حرکت می کرد و آروم آروم رویِ گردنِش کشیده میشد. چیزِ بیشتری یادم نیست. متاسفانه که چیزِ بیشتری یادم نیست. و نمی فهمم که دقیقا چه چیزی در تمامِ دنیا ارزش ِ اش رو داره که به خاطرش از چنین خواب ِنابی بیدار شی. ولله که هیچ...

پ ن:

اثیر عنصری است غیر مادی و با قدرت و سرعتی که در ذات آن وجود دارد ، می تواند در هر یک از مواد و یا عناصر مادی , نفوذ کند و قدرت حیات آنها را اداره و کنترل نماید . اصولا اثیر رابطی است غیر مادی بین نیروی خلقت و موجودات عالم که در تمام عناصر و اشیاء واجسام اثر می گذارد و باعث ادامه حیات هر شیء در دوران ادامه حیات یا تکامل آن می گردد.
آنها در مواقع و حالت های بخصوص و طی شرایطی , توسط نیروهای دیگر در آن میتوانند به اشکال مختلفی جلوه گر شوند . یعنی اثیری که قابل روئیت نیست , گاه امکان دارد به صورت سفت وسخت در آید و قابل لمس و روئیت گردد ولی اصولا خود اثیر , حالت سیال دارد و با قدرت و سرعتی که در ذاتش پنهان است , میتواند بر تمام قسمت های این عالم و کائنات اثر بگذارد.
اثیر از نظر قدرت و سرعت و سایر خصوصیات موجی به ترتیبی در کائنات قرار گرفته که به سهولت قادر است بر تمام تشعشعات و امواج و اجرام و اجسام و عناصر مادی اثر کرده و نمام فضاهای خالی درونی وبرونی شبکه های اتمی و ملکولی و سلولی آنها را اشغال کند و تمام عالم را در برگیرد.

به نقل از:

http://www.parsi.wiki/

اثیر، حالتی از خودآگاهی است که در آن انسان آگاهی اش را از کالبد فیزیکی به کالبد اثیری منتقل می‌کند و در این حالت دنیای اثیری را تجربه می‌کند.

این حالت معمولاً در خلسه عمیق و در حالت ریلکسیشن رخ می‌دهد، بعضی مواد توهم‌زا نیز می‌توانند باعث رخ دادن این تجارب شوند. در بعضی موارد نیز این تجربه به صورت خود به خود یا در اثر حادثه مانند تصادف و یا تجاربی که شخص باور کند لحظه مرگش فرا رسیده‌است رخ می‌دهد. به این نوع تجربیات تجربه نزدیک به مرگ هم گفته می‌شود.

به نقل از:

https://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B5%D9%81%D8%AD%D9%87%D9%94_%D8%A7%D8%B5%D9%84%DB%8C

از درون خالی. از درون فریاد.


چیزهای پر هزینه ی زیادی تو زندگیت هست که تقریبا هیچ کدوم، عنصرِ معنا بخشی به زندگیت محسوب نمیشه. پس، ناگهان بِرین به خودت از وحشت و بعد اگر شد سعی کن که یه جوری خودت رو نجات بدی. و اگر نشد بدونِ این که ذره ی کمی شک کنی، با وسیله ای دردناک -چرا که مستحقِ آنی- خودت رو خلاص کن.

با تشکر.

معارف در حالِ روانکاویِ معارف.