رفتیم با یه سری بجه ها یه خانه سالمندان خیلی خفن دیدیم .. رئیسش بهمون گفت اینجا بهترین جاییه که یه انسان میتونه توش زندگی کنه لطفن همراهِ من بیاین و از طبقاتِ بالا دیدن کنین، با اصانلو ریخته بودیم رو هم؟؟ چرا اصانلو؟ یه دعوای خیلی خیلی خیلی خیلی بد و فاجعه با علی..-اون ارتباط عاشقانه ی عجیب با سوسک؟ رفتم دیدن خاله هام و از شدت دلتنگی تو بغلشون گریه کردم و بعد یکیشون تو بغلم جون داد. فاطمه رضازاده شال سرش کرده بود و داشت میگفت من دیگه هیچ وقت دلم نمی خواد چادر سرم کنم.
بهاره خشوعی از آمریکا برگشته بود و صورتش عین یکی از کاراکترای یکی از فیلمای تیم برتون بود خیلی بِت زل زده بود به من و فقط نگام میکرد، یه استخرِ خیلی بزرگ بینمون بود که میترسیدیم بپریم توش، بعد صبا گندم کار اومد از پشت منو هول داد تو استخر و ازم پرسید استادا بهت نگفتن چرا استخر طراحی نکردی تو خانه سالمندان؟ بعد بهاره خشوعی شروع کرد به دوییدن دور ِ خودش و بعد دوباره چرخید سمتِ منو باز زل زد تو چشمام و هیچی نگفت و خودِ خود خودِ این کاراکترای تیم برتون بود همه چیزش.
همه ی اینا تو یه شب، انقد با سرعت میلولیدن تو هم که به سختی میشد یکی رو از یکی دیگه تشخیص داد. شبِ واقعن طولانی ای بود.